Artist: The Good Selin

حقیقتا همواره نوشتن یک متن تحت عنوان آنچه به نام بیانیه/statement در فضای هنر تجسمی تلقی می‌شود برایم کاری غیرممکن به نظر می‌رسید. همیشه از آن دسته افرادی بوده‌ام که در زمانِ حضور در گالری‌ها و نمایشگاه‌ها در بهترین حالت سعی می‌کردم نسبت به بیانیه/statementها بی‌توجه باشم، اما حالا که در موقعیت نوشتن چنین متنی برای نقاشی‌های دیجیتال خودم قرار دارم به نظرم فرصت خوبی است تا چند واقعیت درباره‌ی این مجموعه با شما درمیان بگذارم:

واقعیت اول این است که در اواسط نوجوانی، زمانی که علاقه به فعالیت هنری درونم شروع به شکل گرفتن کرده بود، علاقه‌ای به فعالیت در حوزه‌هایی که تحت عنوان”فاین‌آرت” مورد اشاره قرار می‌گیرند نداشتم. علاقه‌ام بیشتر به سمت هنرهای دراماتیک بود و در آرزوی ساختن فیلم و سریال در مدیوم انیمیشن رویاپردازی می‌کردم. اما به مرور زمان پروسه‌ی خلق کردن یک اثر هنری در انزوای کامل و آن هم فارغ از محدودیت‌های اقتصادی و مالی برایم به شدت جذاب شد. مخصوصا که رهایی از پروسه‌ی ذاتا صنعتیِ فیلم‌سازی این امکان را برای من فراهم می‌ساخت که دنیاهای فانتزی خودم را بدون هزینه در یک تک‌فریم خلق کنم. اساسا دلیل انتخاب تکنیک دیجیتال هم تا حدی ریشه‌ی اقتصادی داشت -البته این مربوط به زمانی است که قیمت قلم‌های دیجیتال سر به فلک نکشیده بود!
بخش دیگر انتخابِ این تکنیک به مشکلات و شرایط خاص جسمانی‌ام برمی‌گشت.

واقعیت دوم:

واقعیت بعدی این است که هرگز در یاد گرفتن طراحی آکادمیک/فیگوراتیو/رئالیستیک موفق نبوده‌ام. چشم‌هایم هرگز توانایی در نظر گرفتن یک شکل کلی و بعد تشخیص جزییات در دلِ آن را نداشتند. برعکس چشم‌هایم فقط می‌توانستند منظره‌ی روبرو را به صورت اشکالی کوچک و جزئی که بر روی هم انباشته شده‌اند ببینند. مجموعه‌ی نقاشی‌های پیش رو حاصلِ زمانی است که با سودای طراحی آکادمیک فراگرفتن خداحافظی کردم و با این واقعیت کنار آمدم که همه چیز را فقط به این روش مشخصی که می‌بینم می‌توانم بکشم.
واقعیت سوم:
آخرین واقعیتی که درباره مجموعه نقاشی‌هایم می‌خواهم با شما درمیان بگذارم به نوعی دوگانگی برمی‌گردد که در این مجموعه احتمالا به راحتی برای شما قابل تشخیص بوده/خواهد بود. در تعداد زیادی از نقاشی‌ها رنگ‌ها همگی تخت هستند. این به این دلیل است که در زمان کشیدن این دسته از نقاشی‌ها وسواس شدیدی در تعریف هر شکل و سطحی با خطوط داشتم. اصرارم بر این بود که فضای داخل قاب را سرشار از خط بکنم و کارکرد رنگ‌ها فقط به این نیاز برمی‌گشت که چیزی باید فضای خالی بین خطوط را پر می‌کرد. اما در تعداد کمتری از کارها رنگ‌ها دیگر مثل سابق تخت نیستند و روی هم قرار می‌گیرند. بین کارهای دسته اول و دسته دوم فاصله‌ای زمانی به مدت یک سال و نیم یا دو سال وجود دارد. در طول این فاصله‌ی زمانی ذکر شده حقیقتا پروسه‌ی کاری قبلی‌ام که به واسطه‌ی استفاده‌ی وسواس‌گونه از خطوط پدید آمده بود برایم خسته کننده، تکراری و آزاردهنده شده بود، برای همین به این مدت زمان نیاز داشتم تا پروسه‌ی جدیدی را برای خودم تعریف کنم. دقیقا برای همین تغییر و تحول است که این مجموعه شخصا برای خودم بیشتر از هر چیز دیگری به عنوان یک نقطه‌ی آغاز تعریف می‌شود.

 .
Lady


.

I just don’t feel like dancing tonight

.
The Wind


.
Love Me Now

.
The Phoenix

.

دیدگاهتان را بنویسید