هفدهم اسفند هر سال، مصادف با اولین اعتراض عمومی زنان در ایران با حجاب اجباری است. اعتراض یا به تعبیر درستتر، مبارزهای فمینیستی که به درازای عمر حاکمیت جمهوری اسلامی تا امروز هم ادامه داشته است.¹
در این مبارزهی تاریخی، فعالیتهای پراکندهای نیز به منظور جلب توجه عمومی به تأثيرات حجاب اجباری، به مثابه یک تبعیض نظاممند، بر جامعهی ترنس* در ایران صورت گرفته است،² اما همچنان بخش قابل توجهی از گفتمان، و به تبع کنشگری فمینیستی در حوزهی مبارزه با حجاب اجباری صرفا حول وضعیت زنان سیسجندر و با عدم شمولیت افراد ترنس* شکل گرفته است.
در مطلب پیشرو، به بررسی تأثير حجاب اجباری بر افراد ترنس* در داخل ایران پرداخته شده و برای این منظور، ابتدا قانون جزایی در رابطه با حجاب اجباری و تاریخچهی آن و سپس گزارشها و شواهدی رسانهای بررسی شده و در آخر روایتهایی از افراد ترنس* در داخل ایران، دربارهی تأثير حجاب اجباری بر زندگی آنها به صورت مستقیم نقل شده است.
لازم به ذکر است که در طی متن، از واژهی «ترنس*» در ارجاع به عموم افراد جامعهی ترنسجندر استفاده شده است. برای شناخت معانی سایر واژگان و اصطلاحات به کار برده شده، میتوان به بخش فرهنگ اصطلاحاتِ راهنمای سبک پوشش اخبار توسط اتحادیهی خبرنگاران ترنس رجوع کرد.
نگاهی اجمالی به تاریخ حجاب اجباری
نخستین اظهارات در باب حجاب اجباری، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در تاریخ پانزدهم اسفند سال ۱۳۵۷ هجری شمسی به گوش رسید؛ آیتالله خمینی در طی سخنرانی در مدرسهی فیضیهی قم، بیان کرده بود «زنان اسلامی بايد با حجاب بيرون بيايند نه اينکه خودشان را بزک کنند. کار در ادارات ممنوع نيست اما بايد زنان با حجاب اسلامی باشند.» (روزنامهی اطلاعات: شماره ۱۵ اسفند ۱۳۵۷) در فردای این سخنرانی، زنان شاغل در ادارات و اماکن دولتی، بدون رعایت حجاب اسلامی از ورود به محل کار خود منع شدند.³
در اعتراض به چنین اظهارات و اقداماتی، در هفدهم اسفند ۱۳۵۷ زنان اقدام به برپایی تظاهراتی گسترده کردند که با حضور هزاران زن به مدت شش روز به طول انجامید و در مجموع با وجود واکنشهای متعدد، موجب لغوِ الزام رعایت حجاب اجباری در اماکن و ادارات دولتی شد.⁴ اما این نتیجه دیری نپایید و بنا به دستور آیتالله خمینی به ابولحسن بنیصدر، رئیس جمهور وقت، از چهاردم تیر ماه ۱۳۵۹ ورود زنان بدون حجاب اسلامی به اماکن و ادارات دولتی منع شد. در نهایت قانون مجازات اسلامی (تعزیرات) در هجدهم مرداد ۱۳۶۲ تصویب شد و در بخش «جرائم بر ضد عفت و اخلاق عمومی و تکالیف خانوادگی» و مادهی ۱۰۲ الزام رعایت حجاب اسلامی در تمام انظار عمومی بیانشد و به این طریق، نحوهی حجاب و پوشش در ایران جنبهی اجباری به خود گرفت، پس از آن نیز در قانون مجازات اسلامی (جدید) مصوب سال ۱۳۷۰ این اجبار قانونی در مادهی ۶۳۸ تکرار شده و تا به امروز نیز ادامه داشته است.
حجاب اجباری و افراد ترنس*
برای درک چگونگی اثرگذاری حجاب اجباری بر افراد ترنس* در ایران، ابتدا باید به بررسی متن قانون و سپس نحوهی اجرای قانون -از طریق نمونههای رسانهای شده و روایات مستقیم- پرداخت.
قانون مجازات اسلامی (جدید) مصوبهی هشتم مرداد ۱۳۷۰ و تائید شده در هفتم آذر ۱۳۷۰ توسط مجمع تشخیص مصلح نظام – فصل هجدهم: جرایم ضد عفت و اخلاق عمومی
مادهی ۶۳۸: هر کس علناً در انظار و اماکن عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید، علاوه بر کیفر عمل به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا ۷۴ ضربه شلاق محکوم میگردد و در صورتی که مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نمیباشد ولی عفت عمومی را جریحهدار نماید فقط به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا ۷۴ضربه شلاق محکوم خواهد شد.
تبصره – زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند به حبس از ده روز تا دو ماه و یا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد.
با توجه به مادهی قانونی فوق، میتوان در نظر داشت که هر مرد ترنسجندر پیش از بازتائید جنسیت قانونی و هر زن ترنسجندر پس از بازتائید جنسیت قانونی موظف به رعایت حجاب اجباری است؛ با وجود صحت این مسئله، اما چگونگی و میزان تأثير حجاب اجباری بر افراد ترنس* فراتر از این است.
مبنای تقسیمبندی دوگانهی جنسیت، تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، دیدگاهی ذاتگرایانه حول جنس افراد است.⁵ بنابراین بازتائید جنسیت قانونی هر فرد منوط به انجام عملهای جراحی بازتائید و مدنظر دادگاه خانواده است. براساس مادهی ۴ قانون حمایت از خانواده، رسیدگی به این امر در صلاحیت دادگاه خانواده بوده و این مرجع نیز، گواهی انجام عمل جراحی بازتائید جنسیت را در صورت تائید پزشکی قانونی صادر میکند و پس از انجام عمل جراحی، بازتائید جنسیت قانونی فرد انجام میشود.
در مرتبهی اول همهی افراد ترنس* موفق به کسب تائید پزشکی قانونی و دریافت گواهی از دادگاه خانواده نمیشوند؛ براساس دیدگاه دوگانهای که در قانون، تعریف جنسیت را شکل میدهد، افراد نانباینری به رسمیت شناخته نشده و مشمول دریافت گواهی بازتائید جنسیت نخواهند بود، همچنین افراد ترنس* که تجربیاتی متفاوت از دیسفوریا داشته و یا (بنا به هر دلیل) نمیخواهند تحت عمل جراحی مدنظر دادگاه خانواده باشند، از تائید پزشکی قانونی و در مجموع حق بازتائید جنسیت قانونی محروم میشوند.⁶
با این شرایط، پرسشی که پیش میآید این است که آن دسته از افراد ترنس* که از امکان بازتائید جنسیت قانونی محروم ماندهاند، چه موقعیتی در برابر با قانون حجاب اجباری خواهند داشت؟ برای پاسخ به این پرسش، باید ابتدا به مادهی ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی توجه کرد که ضمن قید حجاب اجباری برای زنان، به هر عمل حرام توسط هر کس در معابر و انظار عمومی اشاره شده است؛ تشخیص حرام بودن عمل در صلاحیت قاضی پرونده قرار میگیرد و بر همین اساس، قاضی میتواند با اتکا بر صلاحیت قانونی خود هر فرد ترنس* را به جرم «مبدلپوشی» محکوم نماید.
اگرچه که مبدلپوشی به عنوان یک جرم مشخص در متون و مفاد قانون جزای اسلامی مورد اشاره قرار نگرفته است، اما به عنوان عملی حرام که تشخیص آن در صلاحیت قاضی است در زیر مجموعهی جرایم مادهی ۶۳۸ گنجانده شده است که براساس آن، در صورتیکه هر فرد با پوششی غیر از پوشش منتسب به جنسیتی که در هنگام تولد به وی نسبت داده شده است، در انظار، اماکن و معابر عمومی ظاهر شود، ممکن است از این بابت تحت پیگرد قرار گرفته و طبق همین ماده، محکوم و مجازات شود.
بنابراین، در واقع هر زن ترنسجندر علاوه بر تحمل حجاب اجباری بر اساس تبصرهی مادهی ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی پس از بازتائید جنسیت قانونی، در خطر محکومیت بابت «مبدلپوشی» در دوران پیش از بازتائید جنسیت قانونی (یا در شرایط محرومیت از آن) هم قرار دارد، هر مرد ترنسجندر علاوه بر تحمل حجاب اجباری بر اساس تبصرهی مادهی ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی در دوران پیش از بازتائید جنسیت قانونی (یا در شرایط محرومیت از آن) در همین بازه نیز در خطر محکومیت بابت «مبدلپوشی» است. همچنین هر فرد نانباینری محروم از بازتائید جنسیت قانونی به صورت مداوم تحت خطر این محکومیت و مجازات آن قرار دارد.
البته که ممکن است پیگرد و محکومیت جرم «مبدلپوشی» دامنگیر افراد سیسجندر با پوششی غیر از پوشش منتسب به جنسیت آنها هم شود، اما آنچه که این بین موقعیت افراد ترنس* نسبت به این اتهام را لازم توجه میکند، این است که نحوهی پوشش (اختیاری) به عنوان راهی برای بیان آشکار جنسیتی و به تبع بازتائید جنسیت اجتماعی، میتواند موجب کاهش آسیبپذیری روانی افراد ترنس* شود⁷ که با خطر چنین محکومیتی، این افراد تا حد قابل توجهی از این امکان بیبهره میمانند.
این مسئله، با توجه به تفکیک جنسیتی مدارس ایران و پیششرط سنی هجده سال⁸ برای اقدام به بازتائید جنسیت قانونی از طریق دادگاه خانواده، و در کنار گزارشهایی از اعمال انواعی از درمان تبدیلی⁹ (در سایهی خلاء قانون منع کننده) نشان از بستری دارد که کودکان و نوجوانان ترنس* در شرایط آسیبپذیری قرار دارند که پوشش اجباری از عوامل موثر بر آن است.
شایان ذکر است که در طی رویهی اقدام برای تائیدیهی پزشکی قانون و دریافت گواهی عمل جراحی بازتائید جنسیت از دادگاه خانواده، برگهای تحت عنوان «مجوز پوشش» بنا به درخواست فرد از طرف مراجع روانپزشکی مورد تائید پزشکی قانونی صادر میشود، اما به تبع از رویهی ذکر شده برای تائید و صدور گواهی، این برگه نیز برای عموم افراد ترنس* صادر نمیشود و همچنین بنا به روایاتی که در ادامهی این مطلب هم آمده است، این برگه همواره باعث کاهش یا پیشگیری از خشونت اولیه توسط نیروهای حکومتی یا حتی سایر مردم نمیشود.
گزارشها و نمونههای رسانهای در این باره
در تاریخ بیست و نهم خرداد ۱۴۰۲ در سایت خبری «همشهری آنلاین» در طی گزارشی ادعا شد که «شبکهی سازمانیافته از مردان زننما» توسط ستاد اطلاعاتی سپاه پاسداران بازداشت شدهاند و ضمن آن در طی گزارش اتهاماتی چون «ترویج ابتذال و بیبندوباری از طریق راهپیمایی» علیه این افراد استفاده شد و همچنین ویدئویی از اعترافهای این افراد علیه خودشان توسط صابریننیوز (که از جمله رسانههای وابسته به سپاه پاسداران است) منتشر شد.
پخش اعترافات اجباری در رسانههای وابسته حاکمیت جمهوری اسلامی، سابقهای طولانی دارد¹⁰ و در عین حال در طی گزارش ضمن تکرار اتهامات، به صورت مداوم الفاظ و عباراتی تکرار میشد که مانند نمونهی گزارش، نشان از انگیزههای ترنسمیساژنیک و گرهخورده به اتهام «مبدلپوشی» در این بازداشت داشت. نکتهی قابل توجه این است که در تاریخ یازدهم خرداد ۱۴۰۲ ویدیویی از حمایت مردم از این افراد در برابر مزاحمت یک شخص (به قول معروف) آمر به معروف، که ابتدا به آنها در رابطه با پوشش تذکر داده بود، اما در ادامه شروع به فیلمبرداری کرده بود، منتشر شد و در فضای مجازی با بازخورد گستردهای مواجه شد؛ مسئلهای که احتمال بازداشت این افراد با انگیزههای ترنسمیساژن و بر سر دفاع از حق پوشش اختیاری در برابر با حجاب اجباری را بیش از پیش تقویت میکند.
در یک نمونهی دیگر، در ویدئویی که در فضای مجازی منتشر و مورد بازخورد گستردهی کاربران قرار گرفت، چند تن از نیروهای امنیتی، در مقابل یک فرد ترنس* ایستاده و بابت پوشش وی اقدام به بازجویی و مزاحمت میکنند. جملاتی مثل «این چه وضعشه خب؟!»، «چرا آرایش کردی؟ مگه پسر نیستی؟»، «این (اشاره به لباس) رو بردار، این کیفت رو خالی کن!»، «خونهتون کجاست؟!»، «این دامنه؟ این چیه پوشیدی؟!» از جمله جملات و سوالاتی است که نیروهای امنیتی خطاب به فرد ترنس* بیان میکنند. فرد ترنس* ضمن آنکه ناچار میشود اطلاعات شخصی خود از جمله نام، نام خانوادگی و محل سکونت را فاش کند و پاسخ به این سول که آیا همراه خود مشروب (الکلی) دارد؟ (بنا بر ادعای شخصی، در دست بطری آب داشت) دوبار تأکید میکند که ترنس* است.
پس از آنکه اول بار میگوید که ترنس* است، یکی از مأمورین میگوید «خب ترنس باشی…» و پس از بار دوم که فرد اذعان به ترنس بودن میکند، همان مأمور میپرسد «ترنس یعنی چی؟!» که آن فرد پاسخ میدهد «یعنی… میخوام تغییر جنسیت بدم!» و در ادامه آن فرد مأمور میگوید «خب یعنی تغییر جنسیت بدی باید با این وضعیت بیای بیرون!؟» ویدئو ادامه پیدا نمیکند و تاکنون در رابطه با وضعیت آن فرد ترنس* به صورت رسمی اطلاع بیشتری منتشر نشده است.
نهاد حقوق بشری Impact Iran در گزارش سال ۲۰۲۴ حول وضعیت حقوق بشر در ایران، در رابطه با تأثير حجاب اجباری بر افراد ترنس* اشاره کرده است که مردان ترنسجندر ملزم به رعایت حجاب اجباری شده و زنان ترنسجندر بابت جرم مبدلپوشی تحت پیگرد قرار میگیرند، بدون در نظر گرفتن آنکه در چه مرحلهای از روند بازتائید جنسیت قانونی خود هستند. این بخش از گزارش با جزئیات موجود تا حدودی اشتباه است، چراکه زنان و مردان ترنس* هر دو در خطر اتهام مبدلپوشی هستند و همچنین این خطر برای افراد نانباینری نیز موجود است. به علاوه زنان ترنس* نیز پس از بازتائید جنسیت قانونی تجربیات مشابهی با زنان سیسجندر، عدهای از افراد نانباینری و مردان ترنس* (در دورهی پیش از بازتائید جنسیت قانونی یا در شرایط محرومیت از آن) از تبعیض حجاب اجباری دارند. اگر احتمال آنکه زنان ترنس* -ورای آنکه در چه مرحلهای از بازتائید جنسیت قانونی هستند- متهم به دگرپوشی شوند و در مجموع افراد ترنس* فم از این بابت محکوم شوند، بیشتر است، بابت انگاجتماعی ترنسمیساژن¹¹ علیه این افراد است که ممکن است بر اجرای قوانین نیز اثرگذار بوده باشد.
روایات
در ادامه مجموعهای از روایات افراد ترنس* حول تجربهی آنها از قانون تبعیضآمیز حجاب اجباری، به انضمام برخورد توأمان با انواعی از خشونت مأمورین مربوطه و حتی سایر مردم به صورت مستقیم نقل شده است – هشدار از این بابت که این روایات شامل بازگو کردن تجربهی تحت خشونت قرار گرفتن، از جمله خشونت جنسی است.
آرین – مرد ترنس:
بسیاری از زنان سیسجندری که ملاقات کردهام، درک درستی از تجربیات و زندگی افرادی مانند من ندارند و فکر میکنند که ما امتیازی برای دور زدن حجاب اجباری داریم، در صورتیکه تجربههای ما گستردهتر و متفاوتتر از چنین تصوراتی است.
من همیشه از رعایت حجاب اجباری سر باز زدهام و پس از نوجوانی، مدام سایر افراد به من بد نگاه میکردند، در حدی که من حتی از نگاههای آنها وحشت میکردم و برای آنکه حرفهاب آنها را نشنونم، مدام هندزفری میگذاشتم. فراتر از این، چند بار در خیابان مورد لمس ناخواسته و تعرض جنسی قرار گرفتم و حتی به مدت سه ماه از منزل خارج نشدم.
یه مدت برای القای حس امنیت، ناچار به رعایت حجاب اجباری بودم که من را کاملا بیهویت کرده و باعث میشد تا دچار شدیدترین احساسات منفی،از جمله تنفر از خود شوم. در آن بازه برای تحمل و مقابله با چنین فشاری، اغلب با خیالپردازی خود را در موقعیتهای دیگری تصور میکردم تا از واقعیت فرار کنم.
به علاوه، به جای دسترسی به خدمات پزشکی بازتائید جنسیت (از جمله مستکتومی) ناچار بودن به بستن سینهها با باند کشی که در تابستان نفس کشیدن را سخت میکرد هم برای من شکلی از حجاب اجباری بود.
من زیاد شنیدهام که تحمل حجاب اجباری باعث حس نامرئی بودن میشود؛ من هم بارها حس نامرئی بودن داشتم و این آزار دهنده بود، اما در عین حال گاهی از شدت فشار، آرزو میکردم که نامرئی باشم! هیچ بدنی نداشته باشم و یه سایه باشم!
آرزو – زن ترنس:
روز اول ورود به دانشگاه، هنگام ثبت نام، من را کنار کشیدند و خواستند تا همراه مسئولین حراست بروم! وقتی دلیل آن را پرسیدم، جواب دادند که به دلیل کشف حجاب باید همراهشان بروم! با مداخلهی خانواده و میسجندر شدنم، اجازه دادند که بروم، اما تمامی مسئولین حراست و کادر اداری دانشگاه رفتاری بد و همراه با خشونت با من داشتند و تهدید کردند که در صورت کوتاه نکردن موهایم و تغییر ندادن ظاهرم، ثبت نام من را باطل خواهند کرد! من از آنجا که به قوانین آشنایی داشتم به تهدیداتشان گوش نکردم، اما در روز اول دانشگاه باعث ایجاد ناراحتی، اضطراب و تراما شدند!
با آغاز همهگیری کووید-۱۹ و مجازی شدن روند تحصیلات، توانستم راحتتر تحصیلاتم را ادامه دهم، اما وقتی که از ترم ششم به دانشگاه برگشتم، مدام به دلیل کشف حجاب از ورود من به دانشکدههای مختلف جلوگیری میشد یا مدام و در مواقع غیرضروری از من درخواست کارت دانشجویی میشد! با دشواریهای فراوان به ترم هشتم رسیدم که مصادف شد با تشدید سختگیریها حول حجاب اجباری و در همین دوران، حراست دانشگاه به صورت مدام من را زیر نظر داشت!
در ترم هشتم به من گفتند که به مدت دو الی سه سال مرخصی گرفته و به خانه برگردم، یا یکسری دروس را به صورت مجازی بگذارنم تا وارد دانشگاه نشوم و حتی تهدید به اخراج از دانشگاه شدم. به ناچار درخواست رعتیت حجاب اجباری با مقنعه و… را دادم، اما در پاسخ عنوان کردند که به دلیل شرایط ویژهام، با چنین پوششی حتی حق ورود به دانشگاه را هم ندارم و پس از آن من را از بیشتر امکانات دانشگاه و حقوق دانشجویی منع کرده و کارت دانشجویی من را هم گرفتند!
یکی از مسئولین بخش فرهنگی دانشگاه به شدت با من مشکل داشت و به کمک بخش روانشناسی، مدام برای من مشکل و دردسر ایجاد میکرد و من را از ورود به بیشتر دانشکدهها منع میکرد. در نهایت با امضای تعهدی شخصی که «اگر هر بلایی در محیط دانشگاه سر من بیاید، دانشگاه هیچ مسئولیتی ندارد» اجازه دادند تا به اصطلاح قاچاقی به کلاسها بروم و حتی تا آخر هر ترم، در فهرستهای کلاسی، خط مشکلِ آموزی بر روی اسم من بود.
بینام – مرد ترنس:
من یک مرد ترنس هستم. تابستان گذشته در مترو، از پله برقی پایین میرفتم که زنی چادری داد زد و گفت «وایسا! ماسکت رو بده پایین!» من هم ماسکم را پایین کشیدم و گفت «تو دختری! میخواستی ما رو گول بزن؟ هیچی هم که سرت نیست!» من هم گفتم «میدونی ترنس چیه؟» صدایش را بالا برد و گفت «اگه ترنسی باید یه برگهای داشته باشی!» من جواب دادم که همراهم نیست و او گفت که باید از مترو خارج شوم! من از پله برقی پایین رفتم و او چهار تن از کارمندهای مرد (سیسجندر) مترو را پایین فرستاد و یکی از کارمندها داد زد و گفت «گمشو بیرون از مترو!» من در مقابل کمی پافشاری کردم و او من را هل داد! گفتم «تو مگه نمیگی من دخترم، پس چرا بهم دست میزنی؟» هر چهار کارمند در پشت سرم ایستادند و همان کارمندی سرم داد زده بود و من را هل داده بود، من را به بالا برگردانده و تا دم ورودی مترو با من آمد و از آنجا دوباره من را به سمت بیرون هل داد و اینطور من را مترو، وسیلهی حمل و نقل عمومی به بیرون پرت کردند!
مهداد – مرد ترنس:
بارها مورد بازخواست قرارگرفتهام و در آخرین مورد، همین یک ماه پیش، پلیس ماشینمان را بابت پوشش من متوقف کرد. من همراه خواهرم بودم، که آدم حساسی است و من کنارش راحت نیستم. مدارکم را نشان پلیس دادم. نگاه تحقیرآمیزی انداخت و با پوزخند تحقیرآمیزی پرسید «پسری؟!» من با توجه به شرایط، با آنکه پوشش منتسب به مردان داشتم، چارهای جز تن دادن به میسجندر شدن نداشتم و پاسخ منفی دادم! این دفعه با حالتی تحقیرآمیز پرسید «من قبلا نگرفته بودمت؟!» و من پاسخ منفی دادم. پس از این نیز وارد ماشین شخصی من شد و من ضمن جریمه شدن به شدت تحت فشار روانی قرار گرفتم.
دلارام – زن ترنس:
میتوانم بگویم که در تمام طول زندگیام بابت پوشش بازخواست شدهام! چون ترنس هستم، از دوران کودکی من را محدود میکردند و به هیچ عنوان اجازه نمیدادند تا پوشش دلخواه خودم را داشته باشم.
وقتی که آشکارسازی کردم، میخواستم پوششی متشکل از لباسهای راحت و رنگی داشته باشم، اما مجبور به رعایت حجاب شدم! مجبور شدم تا مانتو و روسری بپوشم! به علاوه حتی در انتخاب نوع و رنگ روسری و مانتو هم حق انتخاب نداشتم! یادم میآید که مانتویی صورتی انتخاب کردم که بپوشم، اما اجازه پوشیدنش را ندادند و گفتند که باید رنگ دیگری انتخاب کنم!
وقتی با پوشش مانتو و روسری بیرون رفتم، خیلی اذیت شدم! به جای آنکه احساس آزادی و خوشحالی داشته باشم، احساس خفقان و در قفس بودن داشتم! به علاوه باید مدام حواسم به حفظ پوشش و حجاب اجباری بود،مثلا باید مدام مواظب میبودم تا روسری از سرم نیفتد یا گیرهی جلوی مانتو مدام باز میشد و باید دوباره میبستم! در مجموع بیشتر از نیمساعت در بیرون دوام نیاوردم و مجبور شدم که برگردم!
شیدا – زن ترنس:
روایت اول:
یک دفعه در طی تعطیلات نوروزی با دو تن از دوستانم که آنها هم ترنس بودند قرار گذاشتیم تا روزی را با هم بگذرانیم، گپ بزنیم و درد دل کنیم. روز قرار همدیگر را دیدیم و سه تایی بعد از احوالپرسی تصمیم گرفتیم تا به پارک قیطریه برویم، از هوای بهاری لذت ببریم، قدم بزنیم و صحبت کنیم. هر سه شاد و خوشحال به پارک قیطریه رفتیم. ساعت حدودا دوازده ظهر بود و چون تعطیلات نوروز بود پارک هم خلوت بود. نیمساعتی بود که آنجا بودیم و در گوشهی دنجی بر روی نیمکتی نشسته بودیم، که دو نفر از مامورین نیروی انتظامی که یکی از آنها سرباز بود، به سمت ما آمدند.
مامورها ابتدا کارت شناسایی خواستند، که من هیچ مدرکی با خودم نداشتم. هر سهتای ما را به دفتر پارک بردند و در مسیر مدام توهین میکردند و میگفتند «این چه وضعیه؟! خجالت نمیکشین با این ریخت و قیافه اومدین بیرون؟! دو جنسههای کثافت لجن! فقط بلدین کون بدین! ابنهایها!» و توهینهای جنسی دیگر! از دفتر بیسیم زدند و ماشین آمد و ما را به کلانتری برده و هر سهی ما را بازداشت کردند! بعد از یک ساعت ما را پیش سرگرد یا سروانی بردند. ایشان از تک تک ما سوالات شخصی زیادی درمورد خودمان، خانواده و… پرسید! مثلا «چرا جراحی نمیکنین و با این وضع میاین خیابون؟!» که هر کدام جوابهای خودمان را دادیم. سپس خواستند که به خانوادههایمان زنگ بزنیم تا به کلانتری بیایند و تهدید کردند که «وگرنه باید بازداشت بمونید تا بعد از تعطیلات به دادگاه منتقل بشید برای حکم قاضی!» یکی از ما خواهر حمایتگری داشت که به او زنگ زد. خواهرش آمد و بعد از پر کردن برگهای و امضا آزاد شد ولی ما ماندیم! من خیلی ترسیده بودم و نمیخواستم به خانواده اطلاع بدهم، چون میدانستم که دنبالم نمیآمدند و تازه پدرم از خدایش بود که از شر من که لکهی ننگ خانواده و فامیل بودم راحت شود! بنابراین گفتم که کسی را ندارم و هیچ شماره و آدرسی ندادم.
دوباره من را به بازداشتگاه منتقل کردند، ولی اینبار تنها! اتاق خیلی کوچک، تاریک و نمور بود و فقط موکتی نازک بر روی کف آن انداخته بودند. تمام وسایلم را که یک کیف دستی بود با کفشهایم، ازم گرفتند. یک ساعتی تنهایی آنجا بودم و مدام گریه میکردم که سربازی آمد و گفت «اگه میخوای ولت کنیم باید جناب سروان رو راضی کنی!» من ابتدا فکر کردم که منظورش پول است و پاسخ دادم که پول چندانی همراهم نیست، ولی بعد متوجه شدم که منظورش چیز دیگری بوده! من را به اتاق مرتبی بردند و روی یک صندلی نشستم و بعد از چند دقیقه همان فردی که ما را بازجویی کرده بود، وارد شد و یکراست به طرف من آمد، زیپ شلوارش را پایین کشید، آلتش را بیرون آورد و به زور من را وادار به خوردن آلتش کرد! در ابتدا مقاومت کردم که چند سیلی محکم زد و گفت «مادر جنده مگه کیر دوست نداری؟! بیا اینم کیر! بخورش! کیر به این کلفتی رو ول کردی میری تو پارک دنبال کیر میگردی؟ یالا! بخور کونیِ ابنهای!» گردن من را از پشت گرفت و به سمت آلتش برد، طوری که کم مانده بود خفه شوم! بعد که ارضا شد، با گوشهی تیشرتم آلتش را پاک کرد و بیرون رفت! من فقط اشک میریختم و تمام بدنم میلرزید! از روی میز دستمال برداشتم و دهانم را تمیز کردم و با شیر آب روشوییِ گوشهی اتاق دهانم را شستم و داشتم صورتم را پاک میکردم که مامور دیگری وارد شد و کمر بندش را باز کرد و با زور و خشونت فیزیکی بسیار به من تجاوز کرد و من دچار خونریزی شدم!
بعد از آن سربازی وارد اتاق شد، وسایل و کفشهایم را به سمتم پرت کرد، فحش داد و گفت «میتونی گورت رو گم کنی و بری! اگه یه بار دیگه تو پارک ببینیمت اینبار چوب تو کونت میکنیم…» من با آنکه حالم خیلی بد بود، ولی فورا خودم را جمع و جور کردم و به بیرون از کلانتری رفتم و بعد هم متوجه شدم که ساعت مچیام و یک گردنبد نقرهام را از کیفم برداشته بودند!
روایت دوم:
چند سالی بود که جراحی تطبیق جنسیت را انجام داده بودم و به پیشنهاد یکسری از دوستانم به سایر افراد ترنس مشاوره میدادم، آنها را راهنمایی میکردم و از تجربیات خودم برای آنها میگفتم. به همین خاطر افراد نسبتا زیادی شمارهی تماس من را داشتند. روزی خانمی به من زنگ زد و گفت که از اساتید دانشگاهی است و از من دعوت کرد که در همایشی در دانشگاهی، به عنوان سخنران و مهمان افتخاری ترنس شرکت کنم. من پذیرقتم و روز مقرر با پوشش منتسب به زنان و کاملا سیاه آماده شدم؛ با کفشی سیاه، شلوار پارچهای سیاه و مانتوی تا زیر زانوی بلند و سیاه و مقنعهی سیاه و کیف دوشی سیاه و… به سمت دانشگاه مورد نظر رفتم. هنگام ورود، حراست دانشگاه جلوی من را گرفته و از من کارت شناسایی خواست. برای آنها توضیح دادم که مهمان هستم و قرار است در همایشی شرکت کنم. یکی از مسئولین حراست به چاک مانتوی من گیر داد و گفت «چاک مانتوی شما خیلی بازه و پاهای شما پیداست!» در پاسخ اشاره کردم که سر تا پا سیاه پوشیده بودم و گفتم «من سر تا پا مشکی پوشیدم! هم مانتوی من گشاده و هم شلوارم! پس فکر نمیکنم که دو تا چاک بغل مانتو انقدر به چشم بیاد! عجیبه که شما به عنوان یک آقا انقدر چشمان شکارگری دارید!»
همین باعث جر و بحث بین ما شد و ایشان به قول معروف پاش را کرد در یک کفش که «تا چادر سرت نکنی من اجازه نمیدم از این در داخل بری!» از ایشون اصرار و از من انکار! تا آنکه ریاست دانشگاه و خانمی که من را دعوت کرده بودند به همراه چند تن از اساتید دیگر آمد و در حدی فضا شلوغ و متشنج شد که خارج از تصور است.
چادری رنگ و رو رفته و کثیف که بوی گند میداد و نمیدانم از کجا پیدا کرده بودند را آورده و میخواستند تا من را مجبور کنند که آن را بپوشم! من ابتدا زیر بار نرفتم ولی بعد از نیم ساعت جر و بحث بیهوده، خانم دکتر و رئیس دانشگاه از من خواهش کردند که به خاطر مهمانهایی که دعوت شدهاند و دانشجویان که حدود سیصد نفری میشدند و منتظر من بودند تا کوتاه بیام و فقط چند قدمی چادر را سر کنم و از در که وارد شدم، برش دارم تا صدای مسئول حراستی بسیجی بریده شود!
میخواستم برگردم و همایش را ترک کنم ولی دیدم با وجود آن همه مهمان و دانشجو دور از ادب است و بر خلاف میل باطنیام و از روی اجبار پذیرقتم و چادر را بر روی دوشم انداختم و از در که داخل شدم، بعد از چند قدم دور شدن از حراست، چادر را برداشتم و به اتفاق بقیه به سالن همایش رفتیم.
پس از برگزاری مراسم، وقتی که میخواستم از در ورودی خارج شوم، همان حراستی آنجا بود. چادری که در دستم مچاله شده بود به سمت او پرت کردم و وقتی که میخواستم از در خارج شوم، از پشت لگد محکمی به باسن من زد و من کمی به سمت جلو پرت شدم و به میزی که آنجا بود و کم مانده بود که تعادلم را از دست بدهم و بیافتم که خودم رو کنترل کردم.
برگشتم و با کیفم چند ضربهی آرام به حراستی زدم و در نتیجه گلاویز شدیم! مقنعهی من را از سرم کشید و فحاشی کرد و از الفاظ و فحشهای رکیکی در خطاب به من استفاده کرد. پس از آن دانشجوها جیغ و داد و هوو کردند و همه جمع شدند و دوباره یک ساعتی من معطل شدم تا با وساطت بقیه کمی اوضاع آرام شد! پس از آن میخواستم به پلیس زنگ بزنم که متاسفانه خانم دکتر و بقیه گفتند که اینکار هم برای دانشگاه و خودم خوب نیست و هم بی فایده است چون آنها حق را به من نخواهند داد و قطعا خواهند گفت که حق با حراست است و من باید تابع مقررات دانشگاه باشم! خلاصه آن روز تجربهی بسیار بدی برایم بود و بعد از آن بود که دیگر حاضر به شرکت در هیچ سمینار و یا همایشی نشدم!
عسل – نانباینری:
سال ۹۱ بود. روسریام کمی عقب افتاده بود و گوشهی آن را در پشت گوشم تا کرده بودم. به جز این، لباس کوتاه یا چسبان و… نپوشیده بودم. با این وجود تنها به همین خاطر، نیروهای گشت ارشاد به سمتم آمدند و شروع کردند به اهانت، تحقیر و توهین کردن! در ادامه هم من را با اهانت و توهین فراوان به ساختمان وزرا بردند. تمام مدت اضطراب شدیدی داشتم و نمیدانستم قرار است که چه اتفاقی بیافتد! نمیدانستم که اگر پدرم باخبر شود چه واکنشی نشان خواهد داد و اصلا به دنبال من خواهد آمد یا نه! در نهایت این واقعه سپری شد، اما در تک تک لحظات وحشتناک و اضطرابآور آن، حتی در ساختمان وزرا، بدترین الفاظ، فحاشیها، شدیدترین لحنها و خشونت کلامی نسبت به من استفاده شد! ترامای آن اتفاق هنوز همراه من است و همچنان تکتک آن لحظات در کابوسهای شبانهام وجود دارد.
نیمروز – نانباینری:
من یک فرد نانباینری هستم ولی از نظر قوانین جمهوری اسلامی میسجندر شده و زن خوانده میشوم! با آنکه در مجموع برای لباس جنسیت قائل نیستم، اما انتخاب شخصی خودم پوشش منتسب به مردان است. همواره برای عاملیت بر بدن و حق انتخاب پوشش خود مبارزه کردهام و با عواقب آن نیز مواجه شدهام. به یاد دارم یکبار وقتی در مترو سوار واگن به اصطلاح «بانوان» شدم، یکی از خانمها با نگاهی غضبآلود به من تفهیم کرد که جای من من آنجا نیست. من اغلب تلاش میکنم تا به این نگاه و حرفها اعتنا نکنم و سر جای خود بمانم. با این حال وقتی که با یکی از مأمورین حجاببان در مترو سر تن ندادن به حجاب اجباری بحث کردم، همان خانم جلو آمد و از من حمایت کرد، در حالیکه خودش قبل از آن دید فرادستانه و غضبآلودی نسبت به من داشت! چنین نگاهها در کنار حرفهای انگانگارانهای که به من انگ «متجاوز» بودن زدهاند، تا به حال آنقدر در واگن بانوان تکرار شده، که یکبار برای رهایی از آن وارد واگن به اصطلاح «آقایان» شدم، اما اینبار واکنشها بدتر و خشنتر بود، چراکه من را «طعمهای آسان» برای خشونت جنسی میدیدند و در همان دفعه بشدت مورد آزار و خشونت قرار گرفتم!
نگاههای خیره، برخوردهای نادرست و خشن، ایجاد مزاحمت و متلکپرانیها، انگانگاری و… علاوه بر نیروهای گشتارشاد و مسئولین حکومتی از جانب سایر مردم نیز وجود داشته است، چه در سطح جامعه و چه در داخل زندان؛ به یاد دارم که مواقعی که در پارک نشستهام، افراد در حال عبور با صدای بلند گفتهاند «این رو نگاه! معلوم نیست زنه یا مرده!» و سایرین با صدای بلند خندیدهاند یا در زندان، یکبار در بند «زنان» زندان، عدهای از همبندیهایی که حتی آنها را نمیشناختم بابت پوششم درمورد من صحبت میکردند و مشغول نشر این شایعه بودند که من دنبال (به قول معروف) دید زدن آنها هستم! در حالیکه من با شرایط دشوار و آسیبپذیری از لحاظ روانی مواجه بودم که حتی دیدن بدن برهنهی خودم هم برایم سخت بود!
به علاوه در زندان برخورد زندانبانها و مسئولین هم بابت پوششم همواره نامباسب و همراه با خشونت بود؛ مامور بازرسی زندان به من گفت «حالم ازت به هم میخوره! تو جلوی آینه که میایستی، از ریختی که داری، حالت به هم نمیخوره؟!» و من پاسخ دادم «نه، اتفاقا لذت میبرم! چون دقیقا همون چیزی هستم که میخوام باشم! نه اون چیزی که برام اجبار کردید!» و مکالمه با بحث و خشونت اتمام یافت! همچنین به یاد دارم که نگهبان تا من را دید با حالت خشم و نفرت داد زد که «این رو نگاه! این چرا این شکلیه!؟ کی تو رو اینجا راه داده؟!» و پس از آنکه من در پاسخ اشاره کردم که انتخابهایم، از جمله در پوشش من را به اینجا کشانده، گوشهی لباسم را کشید و رو به پزشک زندان گفت «خانم دکتر این رو بررسی کنید! فکر کنم از اون چیزاست!» و پزشک زندان هم گفت «چرا این تیپی هستی؟! میخوای بگی مردی؟ مشکل روانی داری؟!» اینها تنها مشت نمونهی خروار خاطرات من از تبعیض و خشونت بابت حجاب اجباری است که باعث سرکوب هویت جنسیتیام هم میشود! در طول زندگیام بارها از طرف حکومت و جامعه مورد خشونت و رفتارهای آزاردهنده قرارگرفتهام و این بین از جمله آزاردهندهترینها، عدم حمایت از مبارزهام با حجاب و پوشش اجباری بوده است، چه از طرف اطرافیان و چه حتی از طرف رسانهها و افراد صاحب تریبونی که در اشاره به مبارزه با حجاب اجباری، هیچ اشارهای به افراد ترنس و نانباینری مثل من نمیکنند.
مهرگان – زن ترنس:
من مدتی طولانی بابت خشونت خانگی، اجازهی بیرون رفتن از منزل را نداشتم، به همین خاطر اولین تجربهام از برخورد عمومی حول حجاب اجباری به وضوح اذیتم کردند، به شهریور ۱۴۰۱ برمیگردد؛ آن زمان در مرکز خریدی بودم که مسئولین حراست مرکز، شروع به تعقیبم کردند و دنبالم افتادند و آخرسر من را مورد بازجویی قرار دادند که چرا حجاب ندارم و به رعایت حجاب اجباری مجبورم کردند!
تجربهی آشکارتر و آزاردهندهتر من در سفری بود که همراه والدینم بودم و در طی دو سه روز، بیش از ده بار تذکر حجاب گرفتم و از طرفی چون والدینم سعی در انکار شدید زن ترنس بودن من داشتند، سر این مسئله خیلی عصبانی میشدند از اینکه چرا ظاهر من به اصطلاح انقدر «زنانه» است و من در این بین مدام آزار میدیدم! من همیشه سعی میکردم تا از بحث و برخورد با والدینم دوری کنم چراکه خطر جانی برایم داشت و خب در چنین مواقعی خیلی احساس خطر میکردم چرا که والدینم متوجه شده بودند که من آن فرزند مطلوب و رویایی آنها نیستم!
علاوه بر احساس خطر از سمت والدین، از جانب افرادی که تذکر حجاب میدادند هم خطر حس میشد! یکبار در همان سفر، فرد تذکر دهنده تا جایی پیشرفت که میخواست به احبار من را با خود ببرد و والدینم با میسجندر کردن من، سعی کردند او را از من دور کنند که با واکنشهای مختلفی هم مواجه میشدیم! من خیلی مضطرب و ترسیده بودم، چون طبق قانون مجازات اسلامی، زنان ترنس و افراد ترنسفمی که مدارک شناسایی خود را تطبیق نداده باشند، با احکام سنگینی که برآمده از انگاجتماعی است، مواجه خواهند شد!
در مجموع، حجاب اجباری که عموم افراد با آن آشنایی دارند، به شکلهای مختلفی بر روی من تاثیر گذاشته است، مخصوصا در طی چند وقت اخیر تا حدی بود که برای ورود به مکانی، مجبور شدم از اطراف همانجا شال بخرم چون خطری جدی برایم داشت. در واقع برای من از وقتی اجازه بیرون رفتن داشتم، همان سرکوب مشابه هر زن دیگری را تجربه کردم، چون فکر نکنم هیچ تذکر دهندهی حجاب یا نیروی گشتارشادی توانی مثل خوانش ذهن من را داشته باشد و متوجه شود که سیسجندر نیستم. با آنکه این مسئله همواره موجب اضطراب و وحشت من شدهاست، چون همانطور که گفتم، بابت انگاجتماعی برخوردهای شدیدتری با زنان ترنسی مانند من میشود و احکام سنگینترین نیز صادر خواهد شد، به ویژه که اگر در محیطهای تکجنسیتی باشیم. اما خب هیچوقت این ترس برای من تداعیگر این نبوده که خودم را مجبور به رعایت حجاب اجباری کنم. تا جایی که دوستهای من که زن سیسجندر بودند، همیشه به من گوشزد میکردند که «خیلی مراقب باش بیرون میری و حتما شال یا کلاه بذار» اما واقعا نمیتوانستم چنین چیز تحمیل شدهای را بپذیرم! حتی در مواردی بوده که من تنها زن بیحجاب در جمعهای دوستانه بودهام و به همین خاطر هم با مزاحمت افراد تذکر دهنده و نیروهای گشتارشاد مواجه شدهایم.
آزاد – نانباینری:
مسئلهی حجاب اجباری برای من با پوشش اجباری شروع شد! روزهای کودکی که علاقهای به پوشیدن پیراهن یا دامن نداشتم و از این کار سرباز میزدم با عواقب مخالفت با پوشش اجباری آشنا شدم، که طرد شدن توسط خانواده از دورهمیها، کوچکترین این عواقب بود! در دوران نوجوانی تا زمانی که بابت نداشتن حجاب از چند بسیجی اخطار کلامی نگرفته بودم، پوشیدن شال و مانتو را به تعویق انداخته بودم. بعد از آن اتفاق، مثل خیلی از زنهای سیسجندر، با بیمیلی این کار را انجام میدادم و فکر میکردم این مقوله چیزی است که همه از آن بدشان میآید و من این بین تنها نیستم و همین هست که هست!
بعدها بهخاطر حضور در مکانهایی که پوشیدن مقنعه اجباری بود، موهایم ر علیرغم میل باطنی، بلند نگهمیداشتم تا این پوششی که هیچ جوره بر سرم نگهداشته نمیشد را بتوانم با اعصاب خردی کمتری تحمل کنم! به یاد دارم که حتی دوست نداشتم برای مرتب کردنش جلوی آیینه قرار بگیرم و ظاهر خودم را ببینم و در عوض از دوستم میخواستم تا برایم مرتبش کند! گاهی که افراد ترنسی را که آشکار بودند و میتوانستن با پوشش دلخواه خود در جامعه حضور پیدا کنند را میدیدم، به نحوی حسادت میکردم چون میدانستم که چنین شرایطی برای من مقدور نیست یا حداقل مسیری نیست که فعلا بخواهم طی کنم. جنبش «زن، زندگی، آزادی» باعث تغییر خیلی چیزها برای من شد. این بار رعایت نکردن حجاب اجباری از موضوعی که نمیتوانستم درموردش کاری کنم تبدیل به یک فرصت مبارزه برای خواستههایم شد؛ یک مبارزه علیه اجباری که به نحوی از روزهای اول زندگیام حضور داشته است. دیدن شجاعت آدمها باعث شد که برای پوشش خودم شجاعتر باشم و بیشتر خود واقعیام باشم و کمتر به اجبار تن بدهم. هنوز از هیچ نظر به نقطهی ایده آلی برای ابراز خودم نرسیدهام اما میتوانم بگویم که امروز در جای بهتری از گذشته ایستادهام.
بینام – زن ترنس و اینترسکس:
من زن ترنس و همچنین اینترسکس هستم. مدتی قبل برای جلسهی ارزیابی و کمیسیون پزشکی به منظور دریافت گواهی خدمات پزشکی بازتائید جنسیت بیرون بودم و پس از اتمام کار، برای برگشتن سوار مترو شدم. هنگامی که به ایستگاه مقصد رسیدم و خواستم و از ایستگاه خارج شوم، متوجه نبودم که شالم از سرم پایین افتاده است و ناگهان یکی از این خانمهای به اصلاح حجاببانِ مترو به من گیر داد و گفت «چرا شالتو سرت نمیکنی؟!» و بعد مامور مافوقش رسید و از من کارت ملی خواست. دلم ریخت چون یادم افتاد که برگهی مجوز پوششم را در خانه فراموش کردهام، بعد که کارت ملیام را نشان دادم، آن مامور که آقایی بود بهم گفت «تو که کارت ملیت اسم پسرونه داره! پس این لباس زنانه چیه تنت!؟»
من هم گفتم «آقا بخدا من بیناجنسی و ترنسم و الان تحت ارزیابی انستیتو روانپزشکی هستم» اما بدون آنکه به حرفهایم اهمیتی بدهند به دستم دستبند زدند و من را سوار ماشین کرده و بردند! وقتی رسیدم به کلانتری، من را بازداشت کردند و بعد از چهار ساعت بازداشت، یکی از آنها آمد و حتی بدون پرسیدن سوالی چند سیلی محکم به من زد تا جایی که گردنم به شدت درد گرفت! بعد گفت «کاری میکنم که نتونی سرت رو بلند کنی!» فهمیدم منظورش تهدید به تجاوز جنسی است! آنقدر ترسیده بودم که دستها و پاهایم میلرزید! بعد فرد دیگری آمد و گفت «بهم بگو با این لباس چکار میخواستی بکنی؟» گفتم «آقا به خدا کاری نمیخواستم بکنم، فقط داشتم از انستیتو برمیگشتم!»
بعد ادامه دادم که من هم حقوقی دارم و باید اجازه بدهند که به انستیتو زنگ بزنم تا همه چی روشن شود و تلفن را دادند و به خانم روانپزشک مسئول ارزیابی زنگ زدم و جریان را برای او تعریف کردم، او هم با مسئول کلانتری صحبت کرد و گفت که اسم من را در سیستم گذاشتهاند تا جستوجو کنند و پس از آن بالاخره من را آزاد کردند!
البرز – اینترسکس، نانباینری و ترنس مسک:
من یک فرد ترنس مسک و اینترسکس هستم که در خانوادهای بسیار مذهبی متولد شدهام و والدینم همواره من را میسجندر کرده و جنسیت من را به رسمیت نشناختهاند. از دوران کودکی و حتی سالها قبل از آشنایی با واژههایی همچون ترنس، اینترسکس، کوئیر و… حجاب و پوشش اجباری موجب دیسفوریای شدیدی برای من میشد، اما من اسمی برای این انزجار شدیدم از این پوشش و حس منفی حاصل از آن پیدا نمیکردم! همیشه دوست داشتم تا لباسهای منتسب به مردان را بپوشم و ظاهری به اصطلاح مردانه داشته باشم. اما مجبور به داشتن پوشش و رعایت حجابی بودم که هویت جنسیتی من را له میکرد و اجازهی نفس کشیدن به فردیت من را نمیداد!
حجاب همواره برای من در حکم سرکوبی مضاعف بوده است؛ از سوئی بدنم را در چهارچوبی مشخص، محدود و زندانی میکند و از سوی دیگر، باعث سرکوب جنسیت و هویت جنسیتی واقعی من میشود. متاسفانه جامعهی ایران و حتی بخش پیشروی آن که با حجاب اجباری مخالف است، حجاب را تنها مختص به زنان سیس میداند و درگیری هر روزهی افرادی مانند من از سایر جنسیتهای فرودست با این تبعیض نظاممند را نادیده میگیرد.
بهنام – ترنس مسک
تجربهی من در چارچوب خانوادهای ضدحکومتی ولی در عین حال مذهبی شکل گرفته است. اعضای خانواده چادری نبودند، اما با شال یا روسری کاملا حجاب را رعایت میکردند. من هم از سن نه سالگی حجاب کامل داشتم و آن زمان بابت القای مفاهیم مذهبی مثل ترس از عذاب جهنم، مشکلی با رعایت حجاب نداشتم!
هنگامی که در سیزده سالگی برای اولین بار به عنوان ترنس مسک آشکارسازی کردم، با رعایت حجاب به مشکل برخوردم، چراکه نمیخواستم در جامعه زن شناخته شوم، اما همچنان معتقد بودم که ترنس بودنم مانعی بر رعایت حجاب نیست. چند سالی درگیر تفکرات مذهبی بوده و شروع به پرسشگری در مورد شریعت و مذهب کرده بودم و برخلاف پذیرش بیچون و چرای سابق، نسبت به مذهب و دستورات مذهبی دچار شک شده بودم!
در پانزده سالگی کاملا اسلام را کنار گذاشته بودم، ولی جرئت ترک حجاب را نداشتم! یکبار از پدرم پرسیدم «اگه ببینی که من به جای شال، از کلاه استفاده کردهام چه فکری میکنی؟» و او پاسخ داد «فکر نمیکنم که اینقدر بیشخصیت باشی!» اما من به آرامی و بدون اطلاع خانواده شروع کردم به استفاده از کلاه به جای روسری. با آنکه خیلی اجازهی بیرون رفتن را نداشتم، ولی گهگداری که بیرون میرفتم، سعی میکردم تا در گوشهای مانتو و شال را درآورده و با کلاه و سوئیشرت عوض کنم. بیشتر اوقات شالی هم دور گردنم میانداختم تا اگر مشکلی پیش آمد، ادعا کنم که شال به همراه دارم. همیشه ترس از دیدهشدن توسط اعضای خانواده در بیرون از منزل را داشتم ولی مقابله میکردم. با نیروهای گشت ارشاد و بسیجیها برخوردهای زیاد داشتم و مدام من را سوالپیچ کرده و سوالاتی از قبیل «تو پسری یا دختری؟!» و «چرا اینطوری هستی؟!»
میپرسیدند و من هم خیلی مواقع شال سرم میکردم تا بلکه ترکم کنند! بدترین تجربهام زمانی بود که نیروهای گشت ارشاد گفتند که باید همراه آنها بروم ولی من فرار کردم و ناگهان یکی از آنها جلویم سبز شد و از کمر من را گرفت و بلند کرد! روی هوا بودم و داشتم جیغ میزدم که دیدم مردم دارند در آن حالت از من فیلم میگیرند! وحشتی که در آن لحظه بابت احتمال دیده شدن چنین فیلمی توسط پدرم داشتم غیرقابل وصف بود! هم به نیروهای گشت برای رها کردنم و هم به مردم برای فیلم نگرفتن، با جیغ و گریه التماس میکردم ولی کلا کسی اعتنا نمیکرد! نمیدانم اینکه سیس نبودم تأثیری داشت یا نه، ولی اصلا از طرف مردم همدلی ندیدم!
آن روز من را بازداشت کرده و پس از آن تعهد گرفتند و مدام به من توهین کردند و حرفهایی مثل «خجالت نمیکشی از این کارها میکنی؟ تو دختری چرا خودت رو اینشکلی میکنی؟ میخوای منحرف جنسی باشی؟» را مدام تکرار کردند! تنها شانسی که آوردم این بود که پدرم بویی از ماجرا نبرد! بعد از اتمام دورهی دبیرستان تا حد بیشتری اجازهی تر منزل و در هر فرصتی در کوجهای خلوت لباسهایم را عوض میکردم. میخواستم شال و کلاه را کلا کنار بگذارم و دیگر توان تحمل حجاب را نداشتم. با گذشت سالها خانوادهام هم خیلی تغییر کرده بودند ولی همچنان حجاب نداشتن برایشان غیرمعمول و قبیح بود!
در دانشگاه خیلی تلاش میکردم تا قوانین حجاب اجباری را رعایت کنم، اما همیشه گیر میدادند و حتی اگر حجاب کامل داشتم هم به رنگ موهایم پیله میکردند و چون ساکن شهر کوچکی بودم، مدام نگران بودم که از این بابت مشکلی برایم پیش نیامده و خبرش در شهر منتشر نشود! در همین دوران بابت مسائلی به دادگاه رفتوآمد میکردم که هر سری به چادر سر کردن ناچار میشدم! با شروع هورمونتراپی به طرز عجیبی میزان آزار و اذیتها، متلکپرانیها و مرسشهایی از قبیل «پسری یا دختری» بیشتر شده بود، اما اعتماد به نفسم هم افزایش پیدا کرده و بود و در کنار تغییر صدایم کمککننده بود.
جنبش زن، زندگی، آزادی باعث تغییرات اساسی در خانوادهام شد، چون به دلیل ضدیت با حکومت، اجبار بر روی حجاب را هم ترک کردند. البته همچنان محدودیتهای عمدهای (در ۷۰ درصد مواقع) برای جلوگیری از دریافت پیامک کشف حجاب یا جریمهی خودرو بابت راننده یا سرنشینان بدحجاب و بیحجاب یا برای ورود به اماکن دولتی وجود دارد، اما دیگر اضطراب برخوردها و محدودیتهای شدید خانواده را ندارم و تمام این را مدیون زنان و جوانان ضدحکومتی و انقلابی کشورم میدانم که در این راه به قیمت جان عزیزشان مبارزه کردهاند.
دریا – نانباینری و ترنسفم
تجربهی من به عنوان یک دختر ترنس نانباینری از حجاب اجباری به این صورت است که برای هر دفعه بیرون رفتن با پوشش و ظاهری که خارج از چارچوب هنجارهای سیس-هترو محور است (و به اصطلاح «سیس-پسینگ» نیست) باید با یکسری موانع مواجه شوم یا تمام طول مسیر تبدیل به چالشی تمام عیار میشود و هر لحظه باید نگران اتفاق بدی باشم!
این موانع و خطرات از خارج شدن از منزل تا رسیدن به محل مورد نظر به ترتیب عبارت است از احتمال دیدهشدن توسط اعضای خانواده، همسایهها، فامیل و آشنا، متلکپرانی و مدام خیرهشدن سایرین، آزار و اذیت جنسی، مزاحمت و آزار و اذیت مأموران مترو یا نیروهای گشت ارشاد و در آخر هم آزارگری نیروهای امنیتی یا کارکنان محل یا مکانی برای رفتن به آنجا از منزل خارج شدهام!
من در تمام این مسیرها سعی میکنم تا از اعضای خانواده، آشنایان و فامیل مخفی شوم، به نحوی از آزارگریهای مختلف سایرین یا نیروهای حکومتی فرار کنم یا در برابر آن مقابله کنم و اگر در یکی از این مراحل شکست بخورم و توسط مأموری دستگیر شوم یا خانواده و… متوجه من شوند، در معرض انواعی از آزارها و خشونتها روانی، جنسی و جسمی قرار میگیرم و انواعی از توهینهای ترنسفوب و کوییرفوب نسبت به من به کار برده میشود. با این حال، حتی اگر به مقصد مورد نظرم هم برسم، باز بابت آزارگری مسئولین و کارکنان ناچار به ترک زودهنگام آنجا و بازگشت به منزل میشوم!
حتی در محلهایی که فشار به نسبت کمتری برای رعایت حجاب اجباری وجود دارد، به من بابت ظاهر و پوششم تذکر داده میشود و یا حتی با انواعی از خشونت کلامی و فیزیکی از آن محل اخراج میشوم! وقتی این اتفاقات بارها تکرار شدند، با افزایش اضطراب و ترامای روانی پس از هر بار از منزل خارج شدن، کم کم مجبور به حذف وجود خودم از جامعه شدم و تقریبا تمام بیرون رفتنهای غیرضروری را برای خودم حذف کردم تا از سلامت جسمانی و روانی خودم محافظت کنم که برعکس این امر باعث آسیبهای زیادی به سلامت روانم میشود! دیگر تمام تلاش خود را میکنم تا به هیچکدوم از این آزارگرها اجازهی حذف وجودیت کوییر خودم را از اجتماع ندهم که بتوانم به ایجاد یک فضای امن برای افراد ترنس* و کوییر در جامعه هم کمک کنم.
سانی – مرد ترنس
من یک مرد ترنس هستم که حضورم در جامعه غیرقانونی تلقی میشود و به همین دلیل، یکی از اصلیترین تبعیضاتی که با آن دست به گریبان هستم، حجاب اجباری است! من سالها است که شخصا دیگر حجاب را کنار گذاشتهام اما همچنان برای ورود به دانشگاه، اماکن و ادارات ناچارم مانتو و مقنعه پوشیده و حجاب اجباری را رعایت کنم!
از قانون بیزارم چراکه براساس این قانون جنسیت من به رسمیت شناخته نمیشود و هر چه که ارتباطی به قانون داشته باشد به سرکوب من و حق اساسی من برای داشتن پوشش مدنظرم، پوشش منتسب به جنسیتم، منتهی خواهد شد! چندبار که درگیر تصادف رانندگی شدهام، بدون توجه به آنکه مقصر بودهام یا نه، به التماس کردن افتادهام تا مبادا پای پلیس به قضیه باز شود! چون میدانم با پوششی که من دارم، حضور من در صحنه به خودی خود قانونشکنی است و حتی نیروهای راهنمایی و رانندگی نیز مرتکب خشونت و اعمال تبعیض خواهند شد.
حتی با وجود داشتن مجوز پوشش هم نمیتوانم با خیالت راحت از منزل خارج شوم، چون رفتار اولیهی نیروهای گشتارشاد، بسیجیها و آتش به اختیارها و همچنبن رفتار عموم مردم، آمیخته با خشونت و همراه با انواع آزارگری است. به علاوه با رعایت نکردن حجاب و پوشش اجباری، همچنان در معرض انواع سوقصدها و میسجندر کردنها هستم!
وازنا – نانباینری
من از وقتی به یاد دارم، بابت پوشش شخصیام در محیط کار جدی گرفته نشدهام؛ بارها بوده در فعالیتی جمعی و گروهی بابت آنکه پوشش و ظاهر منتسب به مردان داشتم، جدی گرفته نمیشدم و حتی گاهی که سرگروه بودم، اعضای گروه عمدی به حرفهای من گوش نمیدادند و حتی در موارد متعددی اقدام به تمسخر و دستانداختن میکردند. هنگامی که به عنوان ترنس هویتیابی کردم، بسیاری از افراد من را جدی نمیگرفتند و اصلا تلاشی برای درک من نمیکردند که این مسئله باتوجه به پوشش من تشدید میشد! با آنکه بارها تحت آزارگری و مزاحمت نیروهای حکومتی و افراد به اصطلاح ارزشی قرار گرفتهام، اما پس از جنبش زن، زندگی، آزادی و مشاهدهی شجاعت زنان و افراد کوئیر در بیان و پوشش اختیاری آشکار خود، من هم حس شجاعت و امنیت میکردم و با آزادی بیشتری پوشش خود را انتخاب میکردم. یکبار در اواخر پاییز و در اطراف میدان فاطمی در حال رد شدن بودم که یکی از مأمورین دولتی خطاب به من فریاد زد «ابنهای!» و پس از آن نیز مداوم از عبارات تحقیرآمیز و توهینآمیز استفاده میکرد. یکبار دیگر هم دو مرد با ظاهری که به ظاهر افراد مذهبی و طرفدار نظام شبیه بود در حالیکه به من نزدیک میشدند، هر دو از دو طرف به من طعنههای محکمی زدند. این اواخر در محیطی در ارتباط با کودکان و نوجوانان فعالیت میکردم که ضمن آنکه ناچار به رعایت حجاب اجباری بودم، شاهد برخورد بد و توأم با کوئیرفوبیای بزرگسالان نسبت به خودم و حتی نسبت به کودکان و نوجوانان بودم، که تأثير منفی زیادی بر سلامت روانم گذاشت.
الصاق: این دو روایت پس از انتشار گزارش به دست گزارشگران رسید و منتشر شد:
آرمان – مرد ترنس* و کوییر
من یک مرد ترنس* و کوییر هستم، اما در طی زندگیام، بیشتر اوقات از دید جامعه میسجندر شده و زن دیده شدهام. همواره مجبور به رعایت حجاب بودهام تا بتوانم درس بخوانم، کار کنم و ورای این موارد، فقط بتوانم با امنیتی حداقلی در جامعه حضور داشته باشم. از یک زمانی به بعد تصمیم گرفتم که حتی با نداشتن امتیازِ (به اصطلاح) سیس پسینگ بودن در بسیاری از مواقع، دیگر هیچ شکلی از حجاب اجباری را رعایت نکنم و همین مسئله باعث آزارها و خشونتهای گستردهای از جانب مأمورین گشت ارشاد و حتی خود مردم شد.
من و بسیاری از همنیاهای ترنس* و کوییرم، اگر که تن به حجاب و پوشش اجباری بدهیم، ضمن مشکلات دیگر با دیسفوریای شدیدی مواجه خواهیم شد که باعث میشود از درون نابود شویم، همچنین اگر که بخواهیم بدون حجاب و با پوشش دلخواه خود در جامعه حاضر شویم، هم تحت آزارها و خشونتهای شدید و چند جانبهای قرار میگیریم که موجب محرومیت ما از حقوق اجتماعی و اساسی مانند آموزش و حتی خدمات بهداشت و درمان میشود.
در کنار تمام این موارد، قوانین اشتباه، بیمارانگارانه و سیسهترونرماتیو در حوزهی تطبیق جنسیت، این امکان رو برای بسیاری از مردان ترنس* و افراد نانباینری و ترنس* از بین برده و باعث تشدید و تداوم دشواری حضور افراد ترنس* در جامعه با وجود قانون حجاب اجباری شده است. ما هر لحظه از زندگی خود را همزمان با سوالات رکیک و زننده و حرفهای جنسی و نگاههای تحقیر آمیز مردم و نظام کوییرفوب حاکم بر کشور مبارزه میکنیم.
این بین مهم است تا به یاد داشته باشیم که زنان ترنس* و افراد ترنس* فم نیز با شدیدترین اشکال سرکوب بابت حجاب اجباری مواجهاند، در حدی که از جامعه حذف میشوند. هر فرد ترنس* و اینترسکس در ایران درگیر مبارزهای روزمره است که الزاما انتخاب خود وی نیست، پس سزاوار این هستند که روایت آنها از سرکوب و تبعیض مورد توجه قرار بگیرد.
نیلوفر – Gender Nonconforming
من یک «زن» نیستم و یک فرد Gender Nonconforming یا به قول خودم، بیشمار موجود دیوانهام. یکبار در ایستگاه صادقیه پلیسی جلویم را گرفت و پرسید: «این چه وضعشه؟ تو زنی یا مردی؟» و با نگاهی متعجب، موهای کوتاه و برهنهام، چهرهی بیجنسیت، لباس گشاد و نامشخصام را بررسی میکرد و یا به اصطلاح شخم میزد. زیر پیراهن گشاد پسرانهام دنبال پستان میگشت.
واقعا نمیفهمید که من زن هستم یا مرد! دوباره پرسید: «بگو ببینم! زنی یا مرد؟» با خنده جواب دادم: «نمیدونم.» گفت: «برو دکتر! نمیشه اینجوری بگردی! تکلیف ما رو روشن کن که زنی یا مرد!» گفتم: «پیش دکتر هم رفتم ولی اونا هم نمیتونن بفهمن من چیام.»
بعد رفت سراغ دوست مردی که همراهم بود. به او گفت: «غیرت نداری که ناموست اینجور میگرده؟»
دوستم گفت: «ناموس چیه؟ اون یه آدمِ آزاده!»
خلاصه که او را دست انداختیم و این عریانترین شکل خشونت بود که باعث شد من دو قطار را از دست بدهم و به مدت یک ساعت در مقابل قانون به عنوان انسانی که از دوگانهی زن و مرد خارج هستم، از هستیام دفاع کنم!
منابع:
- مهناز متین، ناصر مهاجر؛ خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷
2. به عنوان نمونه میتوان به فعالیتهای اعتراضی افراد ترنس* حول آگاهیرسانی در رابطه با حجاب اجباری در بطن جنبش زن، زندگی، آزادی اشاره کرد.
4. مهناز متین، ناصر مهاجر؛ خیزش زنان ایران در اسفند ۱۳۵۷
5. سلسله قوانین مدنی و جزایی که در آن به تببن جایگاههای زن و مرد و احکامی جزایی متناسب با این جایگاه پرداخته میشود نمود بارز چنین دیدگاهی است.
6. https://www.gendergp.com/not-all-trans-people-experience-gender-dysphoria/
8.جزئیات شرایط لازم برای دریافت گواهی بازتائید جنسیت قانونی در متون قانونی به صورت مستقیم مورد اشاره قرار نگرفته است.
9.در یک نمونه، در گزارش رکنا از فرزندکشی با انگیزههای کوئیرفوبیک، به دو مورد اعمال درمان تبدیلی در مرکز روانکاوی و مرکز بازپروری اعتیاد اشاره میشود.
10. آبراهامیان، اعتراف شکنجه شدگان، مترجم رضا شریفها، نشر باران، ۱۳۸۲
11. این انگانگاری ریشه در یک نظریهی روانشناسی منسوخ دارد:
https://journals.sagepub.com/doi/abs/10.1177/0038026120934690?journalCode=sora