نویسنده: ژاکاو نیک

 

مقدمه

نخستین بار در تاریخ شانزدهم اسفند ماه سال ۱۳۵۷ خورشیدی، پس از اشاره‌ی روح‌الله خمینی، بنیانگذار حاکمیت جمهوری اسلامی، به الزام رعایت حجاب در اماکن دولتی و طی فعالیت‌های اجتماعی، زمزمه‌های حجاب اجباری شکل گرفت. از تاریخ چهاردهم تیرماه سال ۱۳۵۹ خورشیدی ورود زنان بی‌حجاب به ادارات دولتی ممنوع شد و با آغاز دهه‌ی شصت و ممانعت حضور افراد بی‌حجاب در اماکن عمومی، حجاب اجباری به شکلی همگانی به اجرا درآمد که در نهایت از سال ۱۳۶۲ حجاب اجباری با ماده‌ی ۱۰۲ قانون تعزیرات وارد متون قانون جمهوری اسلامی شد. پس از آن، در پی اصلاحات گسترده‌ی قوانین مجازات اسلامی در سال ۱۳۷۵ خورشیدی، در بخش پنجم قانون تعزیرات در ماده‌ی ۶۳۸ بار دیگر حجاب اجباری به عنوان در متون قوانین تبعیض‌آمیز جمهوری اسلامی گنجانده شد و به اجرا درآمد.

همزمان با اولین سرکوب‌های حول مسئله‌ی حجاب اجباری، مبارزات برابری جنسیتی در مخالفت و اعتراض به حجاب اجباری نیز آغاز شد؛ از اعتراضات هفدهم اسفند سال ۱۳۵۷ گرفته تا کارزارهای اجتماعی‌ نظیر «چهارشنبه‌های سفید» نشان از این دارند که مقاومت برای برابری جنسیتی در طول بیش از چهل سال (همچون گذشته) متوقف نشده است!

همچنین این مسئله در سالیان گذشته، موضوع گفتمان‌های متعددی حول آزادی و برابری جنسیتی در محافل فمنیستی بوده است. اما از جمله مواردی که حتی امروزه هم کمتر به آن پرداخته می‌شود، مسئله‌ی حجاب اجباری برای اقشار تحت تبعیضی چون زنان ترنس‌جندر، افراد نان‌باینری و Gender Nonconforming، مردان ترنس‌جندر، افراد سافیک و… است. از این رو، در این مقاله سعی شده است تا ضمن بررسی دلایل اهمیت پرداختن به حجاب اجباری از این منظر، به بررسی نقش حجاب اجباری، به عنوان تبعیضی جنسیتی علیه افراد ترنس* پرداخته شود.

 اهمیت بررسیِ گفتمان

لازم به ذکر است که در این نوشتار صرفا به اهمیت بررسی حجاب اجباری و تاثیرات آن بر وضعیت افراد ترنس* در گفتمان‌های فمنیستی پرداخته می‌شود، از این رو این مطلب و ادله‌های بیان شده در ادامه، می‌تواند زیر مجموعه‌ی مطالب و ادله‌های جامع‌تری با موضوع اهمیت بررسی تبعیضات مضاعف علیه افراد ترنس* در مجموعِ گفتمان‌ها و کنشگری‌های فمنیستی (در ایران) باشد.

به شکل عمده در بیان اهمیت بررسی حجاب و اثرات آن بر روی افراد ترنس* (و غیراستریت) می‌توان به دو دلیل اشاره کرد؛ یک، الزام چرخش از دترمنیسم جنسی به درک و شناخت برساخت اجتماعی، و دو، الزام مقابله با اثرات ناشی از تبعیض‌های مضاعف در جریان‌ها و جنبش‌های رهایی بخش.

دلیل اول، الزام چرخش از دترمنیسم جنسیِ پسااستعماری به سوی شناخت و درک برساخت اجتماعی است. محدودیت پوشش فرد و در حالت افراطی خود که به صورت حجاب ایدئولوژیک نمود پیدا می‌کند، یکی از برآیندهای دترمنیسم جنسی پسااستعماری است که برساخته‌ی جنس را عامل تعیین‌کننده‌ی جنسیت فرد دانسته و تفاوت‌های بیولوژیکی جنس را که خود معلول شرایط‌ ناشی از نابرابری‌های نهادینه و درونی‌سازی شده‌اند، به عنوان مولفه‌های ذاتیِ تعیین‌کننده‌ی هویت جنسیتی فرد در نظر می‌گیرد. در چنین حالتی، جنسیت انتسابی به عنوان دستگاه سرکوب عمل کرده و برای مورد تائید قرار دادن هر فرد، چهارچوبی را برای وی تعیین می‌کند. چهارچوب «زنانگی» انفعال در برابر «مردانگی» است و به همین طریق این دو برساخته در موقعیت آنتاگونیسم ناشی از قبضه‌ی قدرت برای مرد (سیس‌جندر، استریت و اِندوسکس) قرار داده می‌شوند.

اولین و اساسی‌ترین نتیجه‌ی این تفکر، توجیه و طبیعی‌سازی مردسالاری و تاریخ ستم آن است. به بیان دیگر، دترمنیسم جنسی رهیافتی بر نظام مردسالار و با هدف توجیه، طبیعی‌سازی و ناگریز قلمداد کردن آن است. در این بین ادیان، به عنوان پدیده‌های متأخر از مردسالاری، ابزارهای قدرتمند القاهای فرهنگی و اجتماعی مردسالارانه‌اند، که در کنار مفاهیم انتزاعی دیگری به اجرای همه‌جانبه‌ی قوانین در سطح کلان کمک می‌کنند.

این مسئله در دیدگاه بنیان‌گذاران و رهبر حاکمیت جمهوری اسلامی نمود کامل دارد؛ به عنوان مثال، مرتضی مطهری، روحانی اهل تشیع، فلسفه‌ی حجاب را چهار عامل می‌خواند:

۱. آرامش روانی

۲. حفظ ارزش و بالا بردن احترام زن

۳. استحکام پیوند خانوادگی

۴. استواری اجتماع

بر همین اساس وی با دید دترمنیسم جنسی، رعایت حجاب (اینجا در قالب پوشش مدنظر قوانین شریعت اسلامی) را امری ناگزیر و در پیوند با سرشت برساخته‌ی «زن» می‌داند که به آن دید ذات‌گرایانه دارد. پس بیان می‌کند که رعایت حجاب یعنی رفتار مطابق با سرشتِ ذاتی بوده و از آنجا که وی این سرشت را در انفعال در برابر برساخته‌ی «مرد» تعریف می‌کند، بنابراین مورد احترام قرار گرفتن فرد را وابسته به رعایت حجاب می‌داند و پیوندهای خانوادگی و اجتماعی را بر مبنای همین انفعال تعریف می‌کند! به بیان جامع‌تر، ما در اینجا شاهد ارائه‌ی تعریف «زن» به عنوان یک واقعیت طبیعی (دترمنیسم جنسی) در جهت ابژه‌سازی ایدئولوژیک فرد با هدف مشروعیت بخشی به مردسالاری هستیم.

اما اهمیت این موضوع، به ویژه در ارتباط با حجاب اجباری، در گفتمان و کنشگری فمنیستی در دو موضوع ریشه دارد که با هم در ارتباط طولی هستند.

۱. پرهیز از نگاه ناشی از دترمنیسم جنسی برای جنبش‌های فمنیستی ضروری است، چرا که جریان فمنیسم نمی‌تواند مسئله‌ی ذاتی و جبری بودن نابرابری‌های جنسیتی و مردسالارانه را بپذیرد؛ این امر در نهایت اهداف فعالیت‌های جنبشی فمنیسم در مقابله با مردسالاری و نابرابری‌های جنسیتی را ناخواسته بیهوده می‌کند و در چنین شرایطی جنسیت در ذات خود عامل سرکوب شناخته شده و الزام رسیدن به برابری با ترک جنسیت و بنانهادن روابط انسانی در بستری می‌انجامد که الزاما جنسیت (به عنوان مسئله‌ای شخصی) نباید حضور داشته باشد که این امر خود به دو دلیل مردود است؛ یک آنکه ساخت بستری از روابط که شاخصه‌ی آن فقدان اجباری جنسیت است، خود می‌تواند باعث سرکوب شخص برای درک و شناخت هویت خود شود و ساختار سرکوب‌گر دیگری را بنا کند، دو اینکه در بازه زمانی حال، با توجه به ریشه داشتن قوانین تاریخی مردسالاری در روابط قدرت، ایجاد چنین فضایی هیچ تضمینی در رابطه پیشگیری از تکرار ناخواسته‌ی الگوی ارتباطات قدرت ریشه‌دار در نظام مردسالاری را نمی‌دهد و ممکن است دوباره در روابط، قبضه‌ی قدرت اعمال شود.

بنابراین چرخش از دترمنیسم جنسی به برساخت اجتماعی برای خارج کردن جنسیت از مقام وسیله‌ای برای سرکوب و مولد نابرابری به مسئله‌ای شخصی، پویا و تبلور حقِ شناخت شخصی فرد از خویشتن خود الزامی است.

۲. علم بر این دو نکته که یک، جنسیت امری ذاتی نبوده که ناشی از دترمنیسم جنسی باشد و دو، بخش عمده‌ای از تبعیض‌ها در سلسله مراتب قدرت ناشی از نظام مردسالاری است که فرهنگ‌های دگرجنسگراهنجار و سیس‌جندرمحور را ترویح می‌دهد، به ما اهمیت این مسئله را نشان می‌دهد که پرداختن به تبعیض‌ها و خشونت‌های سیستماتیک، از جمله حجاب، بدون پرداختن به جوانب آن برای عموم افرادی که به شیوه‌های متفاوتی از آن آسیب می‌بیندد بیهوده خواهد بود و امکان برطرف ساختن ریشه‌ای مشکل را ندارد. (ضمن آنکه چنین رویکردهایی در قبال پدیده‌های مختلف، امکان پویایی و گسترش دامنه‌ی وسعت را برای جنبش‌های فمنیستی نیز فراهم نمی‌کند.)

با توجه به موارد گفته شده، اگر که گفتمان‌ها و کنشگری‌های فمنیستی صرفا به بررسی مسئله‌ی حجاب اجباری و تاثیرات آن بر زنان سیس‌جندر (و استریت) بپردازند، ناخواسته با نشان دادن آنکه این مسئله فقط مختص افراد سیس‌جندر و استریت است، به فرهنگ دگرجنسگراهنجار و سیس‌جندرمحور مشروعیت بخشیده و در عملکرد و کلام خود باعث دترمنیسم جنسی‌ای می‌شوند که به سبب آن، علاوه بر آنکه موجودیت افراد ترنس* و غیراستریت نادیده گرفته و از گفتمان‌های فمینسیتی حذف می‌شود، مردسالاری و تاریخ ستم آن نیز طبیعی‌سازی، ناگریز و گره خورده با مفهوم جنسیت قلمداد می‌شود. ضمن آنکه تمام جوانب و وجوه تبعیض‌های برپایه‌ی مردسالاری هم مورد بررسی قرار نگرفته و عملکرد جنبشی آن در نوع خود بیهود و حذفی باقی می ماند! بنابراین رویکردها به مسئله‌ی حجاب اجباری و تسلط هژمونی بر بدن، درگفتمان‌ها و عملکردهای جنبشی فمنیستی علاوه بر زنان سیس‌جندر و استریت، زنان و مردان ترنس‌جندر، افراد نان‌باینری، افراد سافیک، Ace / Aro، کوئیر و… را نیز باید به صورت مداوم  و گسترده شامل شود.

دلیل دوم در رابطه با اهمیت گفتمان حول مسئله‌ی حجاب در رابطه با افراد ترنس* و یا غیراستریت، الزام شناخت بیشتر درباره‌ی اثرات گسترده‌ی تبعیض‌های مضاعف در گفتمان‌ها و عملکردهای جنبش‌های رهایی بخش است. بسیاری از تبعیض‌هایی که علیه افراد ترنس* وجود دارد از جمله ترنس‌میساژنی، در دسته‌ی Additive Multiple Discrimination  هستند و در مواردی در کنار تبعیض‌های دیگر وجه‌ی Intersectional Multiple Discrimination به خود می‌گیرند. اثرات عمیق تبعیض‌های مضاعف، عادی سازی خشونت و  زیر سایه رفتن مطالبات افراد تحت ستم حتی در جنبش‌های رهایی بخش است.

جایگاه اجتماعی هر فرد در سلسله مراتب قدرت ناخواسته به سرمایه‌های اجتماعی و نمادین تبدیل می‌شود و این امر می‌تواند درعملکرد کنشگری و حضور افرد، موثر واقع شود، ضمن آنکه از سوی دیگر احتمال می‌رود حضور اکثریتی از افراد با امتیازات اجتماعی و رویکردهای چهره‌محور در جنبش‌های فمنیستی به زیر سایه رفتن مطالبات اقلیت تحت تبعیض مضاعف دامن بزند و بر همین اساس، در مباحث مختلف فمنیستی، توجه ویژه به وضعیت‌ افراد تحت تبعیض مضاعف، برای پیشگیری از این هژمونی اکثریت و متکی بر کنشگری چهره محور اهمیت ویژه‌ای دارد.

 

 حجاب اجباری و ترنس‌میساژنی

 
ترنس‌میساژنی نوعی از تبعیض علیه زنان ترنس‌جندر، افراد ترنس فِم و Gender Nonconforming فِمن است که ریشه در دو تبعیض سیستماتیک میساژنی و ترنسفوبیا دارد.

در مرتبه‌ی اول از این افراد هویت‌زدایی می‌شود، زیرا در فضای سیس-سکسیزم ناشی از تفکر دترمنیسم جنسی، جنسیت وابسته به جنس و ذاتی (و برساخته‌ی جنس هم به صورت باینری) فرض می‌شود، موجودیت افراد ترنس‌جندر مخل این رهیافت در مشروعیت بخشی به مردسالاری است و از این جهت واکنش علیه این افراد به صورت تبعیض و خشونتی سیستماتیک، یعنی ترنسفوبیا نمود پیدا می‌کند که در پی هویت‌زدایی و حذف افراد ترنس‌جندر است.

در مرتبه‌ی دوم، هویت جنسیتی و بیان جنسیتی این افراد مورد خشونت و تبعیض قرار می‌گیرد. زیرا از آنجا که در نظام مردسالار، برساخته‌ی «زنانگی» در انفعال تعریف شده است، زن بودن به عنوان سوژه‌ای فرودست و حقیر شمرده می‌شود. بنابراین تبعیضی که علیه زنان ترنس و افراد ترنس* فِم وجود دارد، مثال بارز و تمام عیار حاکمیت مردسالار است.

نمود ترنس‌میساژنی، در برخوردهای تهاجمی و سرکوب‌گرایانه‌ی حجاب اجباری کاملا مشهود است؛ اگر که برای زنان سیس‌جندر حضور با پوشش خارج از چارچوب‌های تعیین شده موجب پیگرد قضایی شود، برای زنان ترنس و افراد ترنس* فِم، صرف حضور آن‌ها در فضای شهری و اماکن عمومی با هرگونه پوششی، ممکن است منجر به پیگرد قضایی و سرکوبی شدیدتر همراه باشد! از آنجا که در ایران تائید جنسیت و هویت جنسیتی فرد ترنس* تنها وابسته به فیلترهای مردسالارانه‌ی پزشکی قانونی است که این مناسبات خود شکلی از تبعیض و بیماری‌انگاری افراد ترنس* است. در صورتی که زن یا فرد ترنس* فِم این مراحل طی نکرده و مدارک مرتبط را همراه خود نداشته باشد با برخوردهای خشونت‌آمیز، پیگردها و حکم‌های سنگین قضایی مواجه خواهد شد!

اتهاماتی نظیر «مبدل پوشی» که در ماده‌ی ۶۳۸ قانون مجازات اسلامی به عنوان جرم تعریف شده‌اند، نمود بارز ترنس‌میساژنی در متن و اجرای قوانین جمهوری اسلامی است. هدف ازاین سرکوب‌های گسترده و اعمال خشونت، حذف زن ترنس و فرد ترنس* فِم از جامعه است. این موضوع برای افراد نان‌باینری فِمن که بابت تبعیض‌های ناشی از Nonbinary Erasure از رفتن به مراجع پزشکی قانونی منصرف می‌شوند بسیار مشهود است!

 

 حجاب اجباری و افراد ترنس* مسک

سرکوب حاصل از حجاب اجباری برای مردان ترنس و در مجموع افراد ترنس* مسک، گره خورده با هویت‌زدایی از آن‌ها و در نهایت ترنسفوبیا است؛ به بیان دیگر فرد ترنس* مسک، میسجندر شده و از او انتظار انفعال می‌رود. از این رو درک، شناخت و هویت‌یابی این افراد، به مثابه تهدید بزرگی برای انحصار‌گرایی ناشی از دید ذات‌گرایانه نسبت به برساخته‌های جنسیت است و به همین خاطر این افراد با سرکوب بزرگی درموارد مختلف، از جمله حجاب اجباری، مواجه می‌شوند! مردان ترنس و افراد ترنس* مسک در وضعیت‌های متعددی ناچار به داشتن حجاب هستند و در شرایطی که برگه‌های مرتبط با پزشکی قانونی بازتائید جنسیت را همراه خود نداشته باشند با پیگرد و سرکوب قضایی مواجه خواهند شد و دقیقا به همین خاطر است که مسئله‌ی حجاب اجباری، فقط مختص به زنان سیسجندر نیست، بلکه دامنه‌ی سرکوب و پلیسی شدن حریم خصوصی، پوشش و بدن، مشخصا به مردان ترنس‌جندر، افراد ترنس* مسک و افراد ‌نان‌باینری و در مجموع Gender Nonconforming هم مربوط می‌شود.

لازم به ذکر است، به دلیل گستردگیِ قابل توجه ترنس‌فوبیا / ترنس‌میساژنی در مناسبات مختلفی سرکوب ناشی از حجاب اجباری، به شکل گسترده‌تری حتی توسط سایر افراد و نه صرفا توسط نیروهای حکومتی رخ می‌دهد. از این جهت مسئله‌ی حجاب اجباری برای افراد ترنس* از هر دو جانب نیروهای سرکوبگر حکومتی و اکثریت افراد سیس‌جندر و ترنسفوب / ترنس‌میساژن اعمال می‌شود و هدف نهایی این دست از سرکوب‌ها و تبعیض‌ها حذف کامل افراد ترنس* جهت تثبیت و تقویت محورهای تغدیه کننده‌ی مردسالاری، یعنی سیس-سکسیزم است.

 

 حجاب اجباری و تقاطع‌ تبعیض‌ها

همانطور که در ابتدا هم اشاره شد، تبعیض‌ علیه افراد ترنس* تقاطعی و یا چندگانه است و در مناسبات تبعیض‌های دیگر، دوچندان می‌شوند! اثرات تبعیض‌های مضاعف  در تمام بخش‌های مختلف جامعه قابل رؤیت است و حجاب اجباری نیز از این قضیه مستثنی نیست و مسئله‌ی حجاب اجباری در برابر افراد ترنس‌جندر، ابزاری برای حذف کامل آن‌ها در تمامی فضاهای شهری و اجتماعی است و تحت تاثیر مولفه‌هایی چون طبقه، اتنیک، معلولیت و… دوچندان می‌شود.

افراد ترنس‌جندر همواره بابت ترنس‌میساژنی/ ترنسفوبیای موجود در نهاد خانواده در معرض طرد، خشونت و قتل مجبور به ترک خانه‌های خود می‌شوند و پس از ترک خانه با چالش‌هایی دیگر نظیر بی‌خانمانی، عدم دسترسی به اشتغال و درآمد قادر به تامین اجاره‌ی اتاق یا سرپناهی برای خود نیستند و نبود خانه‌های امن و خشونت و تبعیض در پذیرش آنها در گرمخانه‌ها اغلب باعث منصرف شدن این افراد از مراجعه کردن به چنین مکان‌هایی می‌شوند. به همین دلیل بسیاری از افراد ترنس* در ایران، زیر خط فقر و در دهک‌های پایین اقتصادی جامعه درشرایط بی‌خانمانی به سر می‌برند.

به بیان دیگر، جایگاه این افراد در طبقه‌ی اجتماعی به جنسیت و هویت جنسیتی آن‌ها گره خورده است و به همین دلیل عده‌‌ی زیادی از افراد ترنس* در قشر کارگر قرار دارند که از خانواده‌های خود طرد شده‌اند. این مسئله در سرکوب‌ دوباره آنها توسط حجاب اجباری ارتباط مشخصی دارد، چرا که ممکن است این افراد بیشتر در سطوح خیابان‌ها و فضاهای عمومی حضور داشته و از این بابت بیشتر در خطر سرکوب و خشونت گشت‌های ارشاد باشند. بسیاری از زنان ترنس‌جندر و افراد ترنس* فِم که از قشر زحمت‌کش کارگرهای جنسی هستند که مشتری‌های خود را در پارک‌ها و خیابان‌ها پیدا می‌کنند و در صورت مواجهه با نیروهای گشت ارشاد ممکن است با اتهاماتی نظیر «ترویج فحشا» روبه‌رو شوند که احکام سنگینی به دنبال دارد. این افراد به دلیل طرد شدن از خانواده‌های خود، در صورت دستگیری از هیچ گونه حمایت مادی و معنوی‌ای برخوردار نیستند و کسی را ندارند تا برای پیگیری پرونده‌ی آنها به اورگان‌های مربوطه مراجعه کنند و ممکن است زمانی طولانی را در بازداشت و یا حبس سپری کنند. این مسئله در کنار ابژه‌انگاری این افراد از سوی مراجع مرتبط با سرکوب حجاب اجباری، به خشونت‌های شدید فیزیکی، روانی و جنسی ختم می‌شود.

در شرایطی علاوه بر موارد گفته شده این افراد از شهرهای کوچک و اتنیک‌های به حاشیه‌رانده شده مجبور به مهاجرت به سمت کلانشهرهای مرکزی عمدتا فارس می‌شوند و ناآشنایی با زیست و شرایط موجود در این کلانشهرها، عدم تسلط کافی به زبان، در کنار دید نژادپرستانه‌ای که نسبت به آن‌ها موجود است، علاوه بر آنکه باعث می‌شود این افراد سریع‌تر توسط نیروهای گشت دستگیر شوند، باعث بروز خشونت و تبعیض گسترده‌تری (که برآیند تبعیض‌های ترنسفوبیا / ترنس‌میساژنی، طبقه و اتنیک است) در روند پیگیری‌های قضایی نیز می‌شود!

همچنین معلولیت مولفه‌ای است که باعث تشدید تبعیض‌ها و سرکوب‌های پیرامون حجاب اجباری علیه این افراد می‌شود. طبق تحقیقات national library of medicine حدود بیست درصد از افراد Gender Diverse دارای اوتیسم هستند و این مسئله به تسریع دستگیری توسط نیروهای سرکوبگر گشت ارشاد و افزایش خشونت علیه آن‌ها در مراکز پیگرد قضایی دامن می‌زند!

 

کلام آخر

در طول سالیان گذشته، چه در گفتمان‌ها و چه در کنش‌های فردی و جمعی حول مبارزه با حجاب اجباری، مسئله‌ی حجاب اجباری به گونه‌ای نشان داده شده است که گویا این تبعیض تنها علیه زنان سیس‌جندر و استریت وجود دارد، در صورتی که همانگونه که اشاره شد این تبعیض و خشونت سیستماتیک علیه زنان ترنس‌جندر، مردان ترنس‌جندر، افراد نان‌باینری و در مجموع Gender Nonconforming به شکل گسترده‌تری نیز وجود دارد، که وضعیت آن‌ها را به عنوان اقلیت‌هایی تحت ستم‌های مضاعف زیر سایه‌ی اکثریت می‌رود!

اگر که ما خود را فمینیست و یا کوئیر فمینیست می‌دانیم، لازم است تا هر بار به خود یادآوری کنیم که جایگاه ما، بر بینش، اندیشه و کنشگری ما موثر است؛ چراکه لازمه‌ی همه شمول بودن گفتار و کنش ما علم بر این حقیقت و توجه به آن است. در نتیجه جریان فمنیسم ایران این وظیفه را برعهده دارد تا در مبارزات خود نه تنها با حجاب اجباری بلکه سایر تبعیض‌های سیستماتیک دایره‌ی گفتمان و کنشگری خود را همه شمول کند.

 

منابع:

https://growinguptransgender.com/tag/biological-essentialism/

https://fra.europa.eu/en/content/multiple-discrimination-healthcare-qa#:~:text=Multiple%20discrimination%20takes%20place%20when,specific%20effects%20can%20be%20distinguished

https://www.coe.int/en/web/gender-matters/intersectionality-and-multiple-discrimination

https://ssw.smith.edu/student-life/resources-and-support-students/trans-gender-nonconforming-resources/transphobia-racism

https://blogs.lse.ac.uk/gender/2020/12/07/straddling-the-line-between-gender-and-sex-how-racism-misogyny-and-transphobia-intertwine-to-define-notions-of-womanhood-in-the-world-of-elite-sports/

 

https://www.spectrumnews.org/news/largest-study-to-date-confirms-overlap-between-autism-and-gender-diversity/

 

https://amp.dw.com/fa-ir/%DA%86%DA%AF%D9%88%D9%86%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%88%D8%A7%DB%8C%D9%84-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%AD%D8%AC%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%B4%D8%AF/a-17408430

 

دیدگاهتان را بنویسید